مادران شهدا فاتحان قله های صبر و سرافرازی
فاطمه سادات محمدی
آستان بهارستان؛ استان قم شهدای والا مقامی را تقدیم انقلاب کرد که شرح عاشقی هر کدام از آن ها مثنوی هفتاد من کاغذ را می خواهد اما از برخی از آن ها بسیار کم یاد شده است.
سلام بر آنان که در راه دل پسر دادند برای پیشکشی پاره جگر دادند
آنان که به گفته خود زخمی زخمی ترین فریاد اما در سکوت هستند امروز با من از درد فراغشان گفتند.
گفتند که جنگ آنان را سوزاند، موهایشان را دست سپیدی آسمان و چشمانشان را به رودخانه ها پیوست داد، چروک ها را در چهره شان نشاند و داغ شقایق ها را در قلبشان کاشت.
مادران شهدا اسوه های صبر و فاتحان قله سرافرازی اند اما کمتر از شهدا از آنان یاد می شود در حالی که شاید سختی های بیشتری را متحمل شدند.
مادرانی که پس از گذشت سال ها هنوز با یاد فرزندانشان هر شب با چشمانی اشک بار به خواب می روند و در گلوی شان هنوز بغض ها مانده است و با یاد آنان بارها شکسته و می شکند.
آنان که وقتی خبر شهادت جگرگوشه هایشان را دادند سر بر شانه زینب(س) گذاشتند و با یاد او و با یاد مصیبت هایش علم او را بر دوش گرفتند و آرام شدند، امروز به من گفتند که داغ پسرانشان پس از سال ها هنوز برایشان تازه است.
استان قم شهدای والا مقامی را تقدیم انقلاب کرد که شرح عاشقی هر کدام از آن ها مثنوی هفتاد من کاغذ را می خواهد اما از برخی از آن ها بسیار کم یاد شده است.
مادران غریب شهدا
خدا رحمت کند مادر سه شهید امیر، محمود و حجت الاسلام محمد رضا موحدی قمی را که سال ها با سه قاب عکس زندگی می کرد و سه سال پیش خود نیز به سه فرزندش پیوست او که روزی به من گفت دخترم هم نیمه شهید بود زیرا وقتی کماندوها در خانه مان هجوم آورند تا یکی از پسرهایم را دستگیر کنند به علت ترس و بیماری بعد از مدتی فوت کرد.
از سوی ژاندارمری به او گفته بودند که باید پول تیر برای کشتن پسرت را بدهی و حق گریه هم نداری.
خانواده شیخ ربیعی نیز با تقدیم سه شهید محمد تقی، مهدی و هادی حق بزرگی بر گردن ما دارند محمد تقی آرپیچی زن، مهدی ضد هوایی زن و هادی تیربارچی.
از مادر محمد جعفر و محمد حسین ربانی نژاد بیسیم چی و اطلاعات عملیات دفاع مقدس بگویم که سال ها در فراغ پسران خود با قرآن مانوس بود و خانه اش محلی برای آموزش و تفسیر قرآن بود و دو سال پیش فوت کرد.
شیرزنانی که ابرمردان را تحویل این جامعه دادند و مستحق تقدیری بیش از این بودند.
چندین سال بود که از شهید من یادی نشده بود
به مسجدی رفتم که این بار در آن از مادران شهدا تقدیر می شد (زیرا شهدا خود تقدیر و برگزیده شده بودند) فرصت را مقتنم شمردم و پای درد دل چهار مادر شهید نشستم به خانم کبری جرقویی مادر شهید سید محمد علی رحیمی گفتم از شهیدتان برام می گویید؟
آهسته و با بغض گفت: چی برات بگم؟ بچم ۱۷ سالش بود عضو بسیج و کلاس دهم بود خیلی حواسش به حق الناس بود و اخلاق خوبی داشت تمام محله از او رضایت داشتند و پس از شهادت او همه مردم محل گریان بودند الان ۳۴ سال است که شهید شده است.
وی افزود: پسرم از ۱۲ سالگی روزه می گرفت و نماز می خواند ماه رمضان به جبهه رفته بود به من وصیت کرد که اگر برنگشتم به مدت ۱۰ روز، کفاره روزه برای من بدهید که در حمله رمضان در کوشک به شهادت رسید.
گفت مادر من برای پول نمی روم تو هم که خرجی داری هیچ وقت نرو از بنیاد شهید پول بگیر و من هم نرفتم .
هفت ساله بود که پدرش فوت کرد به سختی و با قالیبافی او را بزرگ کردم اما الان فقط یک عکس از او دارم زیرا همه عکس هایش را بردند و برایم نیاوردند.
برپایی یادواره شهدا دلخوشی برای ما است
وی با بیان این که برپایی یادواره شهدا دلخوشی برای ما است، گفت: چندین سال بود که هیچ نامی از شهید من برده نمی شد و دیگر هیچ کس از او یادی نمی کرد، خدا این جوانان را حفظ کند که با برپایی یادواره ای برای شهدا سنگر را حفظ کردند.
این مادر شهید در پاسخ به این سوال که در مقابل شهادت پسرتان از مردم چه انتظاری دارید؟ گفت: من از مردم انتظار دارم خوب باشند من همین یک پسر را داشتم همان را هم برای اسلام و انقلاب دادم، ندادم که امروز در مجلس داد و بیداد و دعوا کنند.
وی افزود: وقتی مردم حجاب را رعایت می کنند دل ما خوش می شود که در این مساله مسئولان باید تلاش بیشتری کنند
در این حین خواهر شهید گفت: برادرم شش سال از من کوچکتر بود هر کس به او می گفت تو یکی هستی به جبهه نرو می گفت: وظیفه یکی و چند تا نمی شناسد.
خانم حورا رحیمی افزود: او بسیار آرام بود و هیچ کس از او کینه نداشت او فرزند آخر و نور چشم پدر و مادر بود و با این که داغ او سنگین بود اما شهادت واقعا حقش بود.
شهیدی که به خاطر مهر مادری شب اعزام در مسجد خوابید
مادر سید علی اصغر و سید جلال میری زرندی نیز گفت: پسر بزرگم دو فرزند سه و هفت ساله داشت اما برای انقلاب رفت و پسر دوم من نیز ۱۶ ساله بود که پس از ۱۰ سال مفقود الاثری پیکر او را آوردند و فرزند دیگرم نیز سه سال در جبهه ها بود و هم اکنون شیمیایی جنگ است.
وی در خصوص شهادت فرزند دوم خود گفت: وقتی امام خمینی(ره) را به پاریس بردند می گفت اگر امام بیاید من جانم را برای او خواهم داد و می گفت باید به جبهه بروم زیرا این یک وظیفه است.
وی افزود: یک شب ساک خود را بست و گفت می خواهم امشب در مسجد بخوابم گفتم چرا؟ گفت: برای این که محبت مادری کم بشه.
وی ادامه داد: او خیلی به من علاقه داشت و همیشه تا از در وارد می شد، می گفت مامانی کجایی؟ اما رفت و دیگر این جمله را نگفت.
وی عنوان کرد: زمانی که وسایل، وصیت نامه و نامه هایش را آوردند حال من به شدت بد شد و برای این که من نبینم خواهرهایش همه را به خانه های خود بردند و هیچی از پسرم ندارم.
وی در پاسخ به این سوال که شما هم اکنون چه انتظاری از مردم دارید، ابرازداشت: من هیچ انتظاری از هیچ کس به غیر از خدا ندارم، بچه های من با بی پدری بزرگ شدند تربیت مسجدی و بسیجی داشتند و برای خدا رفتند.
داغ فرزندم پس از ۲۸ سال هنوز تازه است
خانم معصومه تقی زاده تکیه ای مادر شهید حسین خوشرفتار نیز در گوشه ای از مسجد بود پس از سلام و احوال پرسی به او گفتم یک خاطره از شهیدتان برایم می گویید؟ چشمانش را به چشمانم دوخت و مات و مبهوت نگاه می کرد و سر تکان می داد چهره اش لحظه به لحظه برافروخته تر می شد با صدایی لرزان گفت: نمی توانم؛ از احساسش قطره ای در من ریخت من سرم را پایین انداختم و هر دو با هم به گریه افتادیم.
نمی دانستم درآن لحظه با دل مادر شهید چه کردم که آن چنان برافروخته شد که گویی همان لحظه خبر شهادت فرزندش را به او دادم.
پشیمان شدم از پرسشم و در دل به او گفتم
تو را قسم به گل پرپرت بگو با من
چه آمده است بر سرت بگو با من
بگو که عقده دل وا شود جوان داده!
کویر آیینه دریا شود جوان داده
دراین هنگام سرش را جلو آورد و گفت می دونست شهید میشه، گفت می روم دیگه برنمی گردم.
خودش ادامه داد: خودم دوست داشتم مادر شهید باشم؛ همیشه می گفتم خوشا به حال مادر شهدا همان که می خواستم شد؛ ان شاء الله خدا قبول کند.
لحظه ای کشید تا آرام تر شد و گفت: یک دونه بود، فرزند اولم بود اما یک دونه بودنش را نگفته بود؛ تا فرمانده گفته بود چه کسی حاضر است به جبهه برود؟ او دستش را بالا کرده بود، رفت و شهید شد؛ دراین مدت وسایل او را پنهان کردند که من نبینم زیرا اصلا طاقت ندارم.
پرسیدم پسر شما چند سال است که شهید شده؟ گفت: ۲۸ سال.
گفتم این داغ همچنان برایتان تازه است؟گفت: انگار همین الان خبر شهادتش را به من دادند و مرا شرمنده تر کرد.
از روضه های خانگی تا میدان جنگ
وی در پاسخ به این سوال که فرزند شما چطور تربیتی داشت که برای شهادت به میدان جنگ رفت؟ گفت: ما هر سال ۱۰ روز روضه خوانی برای امام حسین(ع) داریم و در مکتب ایشان و تربیت حسینی بزرگ شد که شهادت را انتخاب کرد.
وی با بیان این که پسرم ۱۸ سالش بود که شهید شد و اهل نماز و روضه و خیلی شجاع بود گفت: ما در بنیاد شهید هم ثبت نام نکردیم زیرا پسر من برای پول نرفت و از لحاظ مادیات همه جوره ای تامین بود اما خدا را مقدم بر مادیات دانست و رفت.
تمام شهدا مانند فرزند و برادر ما هستند هیچ تفاوتی ندارد چه من که یکی داشتم چه آنان که چهار فرزند خود را تقدیم انقلاب و اسلام کردند هیچ تفاوتی با هم نداریم.
وی در پاسخ به این سوال که شما فرزندتان را برای این آب و خاک دادید و سختی های ۲۸ ساله ای را متحمل شدید حالا چه انتظاری از مردم و مسئولان دارید؟ بیان کرد: از مردم و مسئولان می خواهم که خون شهدا را پایمال نکنند و پشتیبان ولایت فقیه باشند و طبق قرآن و سنت عمل کنند.
هیچ وقت برای پسرانم گریه نکردم
خانم فاطمه طالبی مادر محمد کاظم و محمد صادق منصوریان نیز در خصوص فرزندان خود گفت: یکی ۱۷ سالش تمام و دیگری ۲۱ ساله بود وهر دو اخلاق خوب و ایمانی محکم داشتند و در وصیت نامه شان نوشتند که نماز اول وقت را فراموش نکنید، پشتیبان ولی فقیه باشید و حجاب را رعایت کنید.
وی افزود: می گفتند وقتی رهبر می گوید نیرو لازم داریم باید رفت، من هم ممانعت نکردم زیرا نعمت و امانت خداوند بودند که خودش داد و برای خودش رفتند.
مادر تعریف کرد: به پسر کوچکم می گفتم تو درس بخوان؛ می گفت واجب جبهه است اگر شهید نشدم فرصت درس خواندن دارم اما هم اکنون فرمان رهبر واجب است می گفت من باید اسلحه برادرم را بردارم.
وی در پاسخ به این سوال که آیا شما برای رفتن به جبهه به آن ها اجازه دادید؟ ابرازداشت: آنان ابتدا رفتند از پدرشان اجازه بگیرند اما ایشان گفتند اگر مادرتان اجازه دهد من مخالفت نمی کنم، من هم اجازه دادم.
وی اظهارداشت: برای هیچ کدام از فرزندانم گریه نکردم، در روضه ها هم برای حضرت علی اکبر(ع) گریه می کنم زیرا توفیقی بود که نصیب آنان شد شهادت نصیب هر کسی نمی شود.
وی با بیان این که هر طور صلاح خداوند باشد من راضی هستم، گفت: پسرانم چهار سال فاصله سنی داشتند و شهادتشان نیز با هم چهار سال فاصله داشت و دو پسر و یک دختر من هم با درس طلبگی راه برادرانشان را ادامه دادند.پایان پیام/۱۱۰
منبع: ۱۹دی