اخبار پوششی و تولیدی قماخبار قماخبار مهم

قم؛ دیاری در تبعید ابدی

علی چاووشی

آستان بهارستان؛ دیار در تبعید؛ ترجمان دیگری است از شهری که شهر نیست؛ اهل ادب به آن خراب‌آباد هم ‌می‌گویند؛ اگر خراب است، پس چطور آباد است و اگر آباد است… به این سخن، بازخواهم گشت که تفکر چیزی نیست مگر بازگشت!…

درآمد

همانطور که از عنوان این نوشته برمی‌آید، قرار است کمی راجع به قم حرف بزنیم! صمیمانه و البته با کمی دقت! وقتی قرار است راجع به یک شهر سخن گفت؛ می‌توان از زوایای گوناگونی وارد بحث شد. می‌توان راجع به مساحت و آب و هوای آن شهر گفت؛ می‌توان از بناهای تاریخی و جاذبه‌های گردشگری نوشت؛ می‌توان از افتخارات و بزرگان تاریخی آن شهر گزارش داد و هزار و یک «می‌توان» دیگر که البته به رسم تعارفات مرسوم، باید گفت همه آن هزار و یک «می‌توان» دیگر نیز، در جای خود لازم اند و محترم! اما باور کنید یا نکنید، حداقل برای خود من، چندان جذابیتی ندارد که به آن هزار و یک گونه، در باب شهری بیندیشم؛ علت هم آنست که دانستن یا ندانستن آن اطلاعات، هیچ تاثیر خاصی در حال من و کیفیت زیستن من نخواهد داشت.

یعنی مثلا اینکه من بدانم یا ندانم که قم کوچکتر از تهران است یا فلان جاذبه‌های گردشگری‌‌ را دارد، هیچ اثری در کیفیت زیستن من در قم نخواهد داشت. مگر آنکه یکی از آن هزار و یک گونه اندیشیدن به چیزی و در اینجا اندیشیدن به قم، نگاهی فلسفی به موضوع مورد بحث باشد‌. آنجاست که دو تا گوش دیگر هم قرض می‌کنم و با چشمانی دو برابر گشاد، به تماشای صدای کلمات می‌نشینم. اما مگر نگاه فلسفی، آن هم به یک شهر، چه توفیری دارد که این همه شنیدنی‌اش می‌کند؟ برای پاسخ به این پرسش، بهتر است وارد بحث شویم.

نشان شهر

اولین سخنی که می‌توان راجع به قم گفت، آنست که «قم، شهر است». اما نشان «شهر» چیست؟ و مثلا وقتی گفته می شود شهر قم یا شهر شیراز ، آیا لفظ شهر، به یک معنا برای شیراز و قم به کار می‌رود؟ یا در دو معنای کاملا جدا؟ یا چیزی در میانه این دو؟ جا دارد لختی در معنای شهر ، درنگ کنیم.

شهر جایی است که مردمانی، به واسطه اشتراک یا اشتراک‌هایی، دور هم جمع می‌شوند، به آن امر مشترک وحدت بخش که اهالی یک شهر را دور هم گرد می‌آورد، مرکز شهر می‌گویند. پس هر شهری اگر شهر باشد، مرکزی دارد. از این رو برای شناخت هر شهر، باید مرکزش را شناخت و پس از آن مشخص کرد که سوغات یا تولید ویژه آن شهر چیست؟ به بیان دیگر ، چه محصولی، بهتر در خاک آن شهر ثمر می‌دهد.

شهری که تولیدی نداشته باشد، دیر نمی‌پاید و نمی‌توان به آن اطلاق شهر کرد. مثلا جناب سعدی شیرازی(ره) می‌فرماید:

 هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز

یعنی محصولی که تولید ویژه مصر است، شکر است و محصول خاک شیراز، ادب و فرهنگ است که در سعدی تجلی و مصداق پیدا کرده است.

پس از بحث از مرکز شهر و سوغات شهر، باید بحثی هم از درجه شهریت یک شهر کرد و برای این بحثۀ لازم است پرسیده شود؛ شهریت یک شهر به چیست؟ آن چه عاملی است که شهر را شهر می‌کند و هرچه بیشتر در جایی فراگیری داشته باشد، آن‌جا به شهر تر است؟

شهریت هر شهر، در نسبت و بهر‌ه‌ای است که با و از عقل دارد؛ زیرا عقل است که حیات است و منبع رشد و پویایی. هم ازین روست که به احادیثی از پیغمبر_درود خدا بر او_ بر می‌خوریم که در خطاب به حضرت علی_درودها بر آن جان آزاده_را از سکونت در ده یا روستا، بر حذر می‌دارد. مضمون این احادیث را مولانا جلال‌الدین بلخی(ره)، به زیبایی در این دو بیت نقل کرده است:

 ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد وطن در روستا

واضح است که مراد از ده یا روستا، جایی است که در آن نشانی از عقلانیت نتوان یافت و این قول ربطی به جمعیت و عِده و عُده و میزان توسعه یافتگی یک اجتماع انسانی ندارد.

پس اجمالا می‌توان گفت میزان شهریت هر شهر و اساسا معیار شهر بودن یک شهر، همه به بهره‌مندی جو فرهنگی یا نفس آن شهر، از عقل است. چون سکونت و پایداری از آن عقل است. همه ناپایدار و گذرایند و تنها عقل است که ثبات دارد و ثبات می‌بخشد. پس شهر جایی است که در آن سکونت بتوان کرد. یعنی هم ساکن شد و هم تسکین یافت. تسکین یافتن یعنی خاطرجمعی و به وحدت رسیدن و دوری از تشویش و کثرت و منتشربودن. و تنها عقل است که ‌می‌تواند وحدت و سکونت خاطر ما را از پراکندگی‌ها و کثرات، حفظ کند و این امر تنها در شهری رخ می‌دهد که شهر است یعنی قائم به عقل است. پس شهر، همان خانه و وطن است و اگر شهری نتواند حس در خانه بودن را به انسان بدهد، نباید شهرش خواند. آنجا صرفا مستراح یا استراحتگاهی است برای درنگی کوتاه و ادامه دادن سفر. آنجا هرگز مقصد نتواند بود؛ تنها شهر است که می‌تواند به عنوان مقصد، قصد شود.

با این مقدمه، وارد بحث از قم بشویم و این دو سه پرسش را پی بگیریم:

محصول ویژه قم چیست؟

مرکز قم کجاست؟

و اینکه آیا قم، اساسا شهر است؟ و اگر است، چقدر و به چه معنا؟

برای پاسخ به پرسش‌های فوق، می‌توان ابتدا مظاهر محسوس و عینی این پرسش‌هارا مشخص کرد، سپس سراغ باطن را از ظاهر گرفت و تجلی فرهنگی و روحی آن‌ مصادیق عینی را، فراجست زیرا همواره تناظری میان نفس و بدن یا ظاهر و باطن امر برقرار است که گفته‌اند: رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون.

گفتنی است، پرسش سوم را به طور مستقل بررسی نمی‎کنیم و در ضمن دو پرسش دیگر، به آن خواهیم پرداخت.

محصول ویژه یا سوغاتی قم چیست؟

قم شهری کویری است. در کویر هیچ نمی‌روید جز گیاهی که طبعش بسیار خشک باشد و بی‌نیاز از آب و البته دارای حیات و حیات‌بخشی‌ای حداقلی. این محصول را اهل ادب، خار مغیلان خوانده‌اند.

خار همه جایی است، یعنی به خاطر مقاومتی که دارد، همه جا رشد می‌کند؛ چنان که در جای جای این متن، ردی از آن خواهد ماند! خاصیت خار مغیلان در بیابان، آنست که امکان راه‌پیمایی و سفرهای طولانی را برای شتران میسر می‌کند. آدمی در خشکی سوزان بیابان، متکی به شتر است و شتر، مدد از خار می‌گیرد و محال است مسافر باشی و اسیر بیابان خشک و سوزان نشوی. پس در خار بیابان، بسی برکات است. و خار، از انواع گیاهان است لکن بخاطر بهره‌مندی از اقل درجه حیات و طراوت و رطوبت، در مرتبه‌ای بسیار نزدیک به خاک و اجسام قرار دارد. پس یا خار باید باشی و یا خارخور(شتر) تا بتوانی خارگونه در بیابان سکنی گزینی یا شترانه از آن به سلامت در گذری و این هر دو نماد طاقتی آهنین‌اند. آری خشکی سوزان بیابان، طاقت آهنین به بار می‌آرد.

به موازات آنچه گفته شد، در خاک فرهنگی و روحی این شهر نیز، مجتهد خوب رشد می‌کند و مجتهد در کار اجتهاد است. اجتهاد از ریشه جَهد یا جُهد، به معنای مشقت و سختی و طاقت و تاب و توان است و مگر بیابان خشک و سوزان و بی‌ آب و علف، جز مشقتی طاقت‌ فرسا، بر سر مسافر اعمال می‌کند؟ پس هم مجتهد و هم مکلفی که مخاطب مجتهد است، باید اراده‌ای فولادین داشته باشند تا به سلامت از بیابان بگذرند. اجتهاد، آخرین تلاش‌های طاقت فرسای یک فرد عطشناک است برای برون رفت از برهوت سوزان و برزخی و بس بسیار تاریک آخرالزمان! و البته عجیب است که هم سوزان است و هم تاریک!

میوه این اجتهاد، فقه و کلام است. این دو در مرتبه‌ای از مراتب علوم عقلی‌اند هرچند از آبشخور نقل، بهره بگیرند و شیوه‌شان جدل باشد. فقه و کلام، خوراک راه برندگی نفس شترگونه انسانی است که در ظلمات و بی‌‌آب و علفی عصر غیبت درمانده، یعنی در جایی که دیگر آشپز الهی در غیبت است و دسترسی به خوراک لذیذ و حیات‌بخش میسور نیست. هم از این روست که گفته اند، در زمان بلایا و قحطی، به قم پناه ببرید. قحطی گندم و جو که سهل است و در بیابان نباید طالب آن بود؛ قحطی جان و برهوت بی‌معنایی و پوچی است که بلا و قحطی عظیم است. البته می‌توان در مورد آشپزخانه حرم و ظرفیت‌هایش بیشتر اندیشید؛ شاید خوراکی لذیذتر از خار پیدا بشود!

اما خار کجا و سوهان شیرین کجا؟ اولی را شاید بتوان محصول ویژه این شهر دانست اما قطعا سوغاتی قم سوهان است و مردم برای دومی به قم می‌آیند و شاید مدتی هم ماندگار شوند.

سوهان ترکیبی است از خشکی خود قم و تری آبی که از خارج از قم، به قم لوله کشیده‌اند. این خشکی و تری که تناقضی ذاتی دارند در آتش ستیزه جویانه تنوری، به نحوی اجتماع رسیده‌اند و سوهانی شیرین و لذیذ را فراهم آورده‌اند. پس این سوهان شیرین، محصول هم‌آمیزی دو امر متناقض است که در انتهای این نوشتار؛ سِر شیرینی سوهان و آن تناقض و هم‌آمیزی، آشکار خواهد شد.

مرکز قم کجاست؟

مرکز قم، حرم بانویی بزرگوار ، از نسل پیغمبر اسلام است؛ درود خدا بر او. شهر ، گرداگرد این حرم بسط پیدا کرده و تا حد زیادی، خشکی این فضا را التیام بخشیده است. این حرم، پویایی این شهر و حوزه‌های علمیه‌اش را ممکن ساخته و مدد رسان مجتهدین است. اگر نبود هوای خنک و رطوبتی که از مرکز شهر به پیرامون پخش می‌شود، محال بود حتی خار هم در بیابان‌هایش رشد کند.

قم کجاست؟

قم، محدوده‌ای است که باید آن‌را در میانه آبادی حرم، تا خشکی خارهای مغیلانش تعیین کرد. ازین رو ما با شهری عجیب مواجه‌ایم که دارای دو رو است و این خصلت، باعث شده تا این شهر، قوه‌ و هاضمه‌ای عظیم پیدا کند. قوه‌ای عظیم برای بلعیدن هرچیز در خود و استخراج عصاره و جوهر آن، یعنی برای آنچنان را آنچنان‌تر کردن!

در این شهر، هر رنگی که باشی، در همان طیف رنگ، پر رنگ تر می‌شوی؛ خوش رنگ باشی، خوش‌رنگ تر می‌شوی و وای اگر بدرنگ باشی. آنگاه بدرنگ تر می‌شوی و اوج بدرنگی، آنست که خوش رنگ ترین به نظر آیی در حالی که بدرنگ ترینی.

خشکی یکنواخت و سوزان هوای قم، جلوی بیماری هارا می‌گیرد و خاک را پاک می‌کند و ثبات احوال می‌آورد. ثبات احوال، خلاف صداقت است که بایزید(ره) گفته؛ انسان صادق ، در یک روز ، چهل بار حالش عوض می‌شود و انسان منافق، چهل سال، در یک حال باقی می‌ماند. صداقت که برود ، دو رویی حاصل می‌شود و رفاقت نایاب. اما همین ثبات احوال که ناشی از خشکی هوا و خشکی طبع مغزها است، برای صفاتی که کسب آن‌ها نیازمند انجام منظم و مستمر و مجاهدانه اموری است، بسیار مفید است؛ صفاتی از قبیل سواد آموزی یا تعبد و تقلید.

شتر، که ذکر آن رفت، طبعش تحمل و فعلش بار بری و خوراکش خار است. پای در بیابان می‌نهد، سفر ادیسه‌وارش را طی می‌کند و اگر بخت با او یار باشد، از قم عبور می‌کند و شیر می‌شود و شاید؛ نوزادی!

قم، چنان که در نقل است از حضرت صادق_درود بر جان عالمش_ مستراح المومنین است. پناهگاه و استراحتگاه است. عمده ساکنانش را مهاجران طلبه علم یا معاش تشکیل می‌دهند و زائران. مهاجر و زائر ذاتا مسافرند؛ هر قدر هم که بمانند. اما همین مسافران‌اند که برکت و پویایی و آب که حیات است را به قم آورده‌اند. این‌ها به هوای حرم به قم قدم می‌گذارند پس گزافه نیست وقتی گفته می‌شود که مرکز و مدد حیات در قم، به حرم است و دیوارهای شهر همان دیوارهای حرم‌اند و تنها پاسبانان و خادمان حرم‌‌اند که در خانه‌ اند و مابقی مسافرند؛ می‌آیند و زیارتی و طلب رزقی می‌کنند و می‌روند تا جا برای مابقی مسافران باشد. از همین روست که هوای قم همیشه غبارآلود و سنگین است و خاکش، بوی غربت می‌دهد و نمی‌شود، معامله خانه با آن کرد چون شبیه دنیاست و جای ماندن نیست.

خوشا به حال مسافری که گذرش به بیابان های قم بیفتد و خار مغیلان را تاب آورد و آن را در شب تارش بسوزاند و از بیابان عبور کند. وصال حرم و شیرینی سوهان گوارایش باد؛ دروازه بهشت در قم به رویش باز می‌شود که حکیم نزاری فرموده است: گل‌ستان حرم و خار مغیلان به هم است.

قم؛ دیاری در تبعید ابدی

عبارت فوق ، پارادوکسیکال است. دیار در تبعید؛ ترجمان دیگری است از شهری که شهر نیست؛ اهل ادب خراب‌آباد هم ‌می‌گویند؛ اگر خراب است، پس چطور آباد است و اگر آباد است… به این سخن، بازخواهم گشت که تفکر چیزی نیست مگر بازگشت!

اگر این سخن، که قم در تبعید است، دشوار می‌نماید؛ این سخن ساده است که «قم، تبعیدگاه است». می‌دانیم که صدرالمتالهین شیرازی را به خاطر اندیشیدن، به روستای کهک از توابع قم؛ تبعید کردند. البته کهک از خود قدری خوش آب‌وهوا تر است؛ لکن علت تبعید او به این منطقه و نه هیچ جای دیگر، محل تامل است. معمولا تبعید به جهت اخراج فرد از مدینه رخ می‌دهد؛ لکن ملاصدرا خود مدینه‌ای دایر کرد. البته اخیرا کسانی هم به شوخی گفته و نوشته‌اند که ملاصدرا را به قم تبعید نکرده‌اند و به اختیار خودش آمد؛ گویا دیگر فضای اصفهان را دوست نمی‌داشته؛ در پاسخ به این شوخی؛ ما نیز به شوخی می‌پرسیم: میان این همه شهر، چرا اینجا؟

اگر به اختیار خودش بوده؛ خب به شهر خودش شیراز بر می‌گشت؛ هم خوش آب و هواتر بود؛ هم‎  الله وردی خان، فرماندار کل ایالت فارس، از دوستداران‌ او بود که بعدا برای ملاصدرا، مدرسه علمیه خان را شروع به ساختن کرد؛ هرچند عمر خود الله وردی خان کفاف اتمام بنای مدرسه خان را نداد و پسر او امامقلی خان که جانشین پدر بود؛ ساخت مدرسه خان را به پایان برد و اجازه رفع تبعید ملاصدرا را به پاس فتح هرمز و آزادسازی خلیج فارس و اخراج پرتغالی‌ها، از شاه عباس صفوی گرفت و او را برای مدیریت و تدریس در مدرسه خان، به شیراز دعوت کرد و ملا هم فورا بازگشت و درس و بحث را در شیراز دایر کرد. هرچند بخشی از روح ملاصدرا هنوز هم در تبعید قم به سر می‌برد؛ در حصر مفسران متکلم و ایدئولوگش و این است سِر اسارت آن بخش شیرین علم در قم!

شاید علت جو سنگین و غریبانه قم؛ غربت تبعیدشدگانش باشد. حضور بعدی جویندگان فلسفه و عرفان در قم نیز، از حیث عیادت آن بخش از روح صدرالمتالهین است که هنوز در انحصار برخی است و مجال سخن گفتن ملاصدرا را از او ستانده‌اند. کجاست امامقلی خانی که ساده‌ دل نباشد و اینبار روح صدرا را هم با خود به وطنش باز گرداند که بت‌ها شکستنی بودند و باورها ماندگار و چه ساده دل بود آن بت‌شکن پیر(با اندکی دخل و تصرف؛ به نقل از نیچه).

از هر غیر قمی که بپرسی چرا به قم آمدی؛ قم که نه آب هوایی دارد و نه رونق کسب و کاری؛ فوری می‌گوید برای درس؛ یا برای حضرت معصومه. عنصر ذاتی و درونی شهر که همان اجتهاد ناظر به فقه و کلام است که محصول ویژه قم است اما در تحلیل روح حاکم بر دیار قم، باید دو عنصر غیر ذاتی و بیرونی این شهر را برجسته و تعلیق کرد. آن دو عنصر یکی حرم و دیگری صدرالمتالهین یا همان فلسفه است. قم را یک بار بدون این دو و یک بار با این دو باید مطالعه کرد. علت چنین تعلیقی هم آنست که دو عنصر غیرذاتی، به خاطر طولانی شدن اقامت‌شان، خود از مقومات این شهر گشته‌اند و چگونه امری غیر ذاتی، می‌تواند حیات‌بخش و مقوم بشود؟ مگر اینکه فهم ما از ذاتی و غیرذاتی، خام باشد و میان این دو، اجتماعی ستیزه آلود و دیالکتیکی برقرار باشد.

به این تصویر دقت کنید: امام خمینی که اخیرا سالروز ارتحالش بود، در شهری سکونت می‌کرد که برخی طلاب که عِده و عُده‌شان هم کم نبود می‌گفتند؛ «کوزه ای که مصطفی پسر امام خمینی، از آن آب خورده نجس شده و باید آب کشیده شود؛ زیرا پدرش فلسفه درس می‌دهد». در این فضا چه چیز باعث می‌شود که امام خمینی خون دل بخورد و کماکان بماند و ادامه دهد؛ شاید چون رفیقی دارد که اینجا در حصر یا تبعید است؛ رفیقی بس گرانبها؛ بخشی از علم که هنوز در تبعید بل در حصر مانده است.

شهر را زندان‌ها و تبعیدگاه هایش شهر نمی‌کند. زندان یا تبعیدگاه که دانشگاه نیست. اگر بنابر روایت شیخ حر عاملی، «شهید اول کتاب لمعه را در زندان شام و با خون خود نوشته»، یا ابن سینا در زندان، «حی بن یقظان» را و متفکر شهیر اتریشی؛ ویتگنشتاین، در جبهه های جنگ جهانی اول اثرشان را نوشته اند، به علت علم خیز بودن و با برکت بودن زندان یا تبعیدگاه یا جبهه جنگ نیست؛ بلکه از حیث تبدیل تهدید به فرصت است و بخاطر آن فراقت اجباری است که تنها به فرد غریب دست می‌دهد و فراقت و غربت، هر دو لازمه زیست عرفانی یا فلسفی(علمی)اند. اما همان غربت و فراقت هم خاصیت ذاتی جایی نیست. حال فرد تعیین کننده است. اهل آسمان، در زمین همواره احساس غربت میکنند‌ اما این صفت اهل آسمان است و چنین نیست که هرکس در زمین احساس غربت کند که به عکس؛ اتفاقا عده ای که حالشان زمینی است؛ از سخن آسمان و معاد و مرگ، دچار غربت می‌شوند و گوششان، میلی به چنین سخنانی ندارد.

اما خب ، از آن طرف بالاخره حرم یا صدرالمتالهین، دیری در این شهر مانده‌اند و کثیری از اهالی این خطه، از شیعیان و دوستداران ایناند و اینکه گفته می‌شود؛ قم یکی از دروازه های بهشت است را باید با آیه ۷۱ سوره مریم فهمید: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى‌ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه وارد دوزخ مى‌شود، (و این ورود شما) از جانب پروردگارت حکمى قطعى است». در مرز بین بیرون و درون است و بیرون بهشت، جهنم است. لذا قم، تلاقی گاه یا همان دروازه و مرز بهشت و جهنم است نه اینکه بهشت صرف یا جهنم صرف باشد. پس ما در قم، با یک پارادوکس و دو رویی مواجه‌ایم و قم هرگز به طور کامل درک نمی‌شود جز به مدد درک این پارادوکس که پیشتر هم در قالب دوگانه خشکی بیابان‌های قم و طراوت حرم، به آن اشاره شد و اینک جا دارد، بیشتر باز شود.

پارادوکس ها، غالبا حل ناشدنی‌اند. آن ها را باید شناخت و با آن‌ها زیست. هوس حل کردنشان، زیاده‌خواهی و رهزن حقیقت است. پارادوکس هارا باید شناخت و با آن‌ها سر کرد و در باب آن‌ها اندیشید.

پارادوکس قم اینست که از یک طرف شهر دچار خشکی و ظاهرگرایی_مثل گره زدن همه چیز به بند روسری زنان_و جمود حال و جولان علوم جدلی است و از یک طرف میهمانانی گرم و با طراوت و اهل عقل و حیاتمند و حیات‌بخش دارد. همین وضعیت تناقض‌آمیز است که قم را به بعید ترین معنای شهر و در عین حال قریب‌‌ترین معنای شهر، تبدیل کرده است؛ یعنی قم هم شهر است و هم شهر نیست و شهریت آن همواره در تعلیقی ابدی است. اینست معنای عبارت تناقض آمیز خراب_آباد یا چنان که در عنوان این نوشتار آمد: قم؛ دیاری در تبعید ابدی!

امتداد این پارادوکس را در تحلیل اقتصادسیاسی قم هم می‌توان نشان داد. در میان مردم قم، اختلاف طبقاتی چندانی وجود ندارد و غنی و فقیر هر دو می‌توانند در کافه_رستوران ارگ سالاریه، شام بخورند و مالکیت خصوصی، به طور جدی پا نمی‌گیرد که باز به علت به خشکی زمین و حیات دشوار آن برمی‌گردد. طبیعی است که در چنین جغرافیاهایی، نهادها و افراد بسیارقدرتمند و خودکامه پیدا بشوند و علومی را تولید کنند که به وسیله آن‌ علوم، دست به نحوی یکسان سازی فرهنگی و استعباد بزنند. حیات و ممات شهر؛ اقتضای کار سخت و دسته جمعی و نظمی عظیم و فراگیر دارد و چنین امری، مدیر یا مدیران بسیار بزرگ و تمرکزگرا و قدرتمند تولید می‌کند و این مطلب یعنی حضور مدیرانی مستبد که هم لازمه حیات اند و هم مانع پیشرفت و آزادی و نفس کشیدن مردم؛ تناقض و دیالکتیک ویژه قم است. بسط این مطلب بماند برای محققان در نظریه شیوه تولید آسیایی.

دو مقوم فرهنگی قم؛یکی فقه است و دیگری فلسفه. این دو در دیالکتیک‌شان با هم، در مزاج و طبع روحانی قم ایجاد اعتدال کرده‌اند؛ لکن باید توجه داشت؛ فلسفه و عرفان، عارضی و بیرونی است و فقه، ذاتی آن است. برکت قم از بیرون است چنان که آب‌ نوشیدنش؛ اما خشکی‌اش درونی است و همواره دیالکتیک و ستیز درون و بیرون است که به این شهر، معنا و پویایی داده است. فکر می‌کنم سِر شیرینی سوهان قم که گفتیم حاصل هم‌آمیزی خشکی قم و تری امر غیر قمی است، آشکار شد؛ الوعده وفا!

اما وسط این هیری بیری و آشفته بازار تناقضات جهنمی و بهشتی، ناگهان سر و کله تجدد و وزش بادهای سوزان غربی هم پیدا می‌شود و ضلعی دیگر به دو ضلع ستیزه فوق می‌افزاید و مارا ناچار به بحث از «قم امروز» می‌کند.

 قم امروز

اجازه دهید از افاضات قلمبه سلمبه فوق بگذریم و کمی خودمانی‌تر حرف بزنیم.

قم هم مانند هر نقطه درونی و بیرونی دیگری در عالم، لباس تجدد به تن کرده و نو شده است. نو به معنای مدرن کلمه. در قم نو، ما با چالش‌هایی مواجه‌ایم: طلبه‌ای که دوست دارد بستنی قیفی بخورد. دختر دهه هشتادی که چادری بر سر دارد و جوراب تابه‌تا به پا و هندزفری‌ای در گوش؛ مشغول شنیدن موسیقی پاپ کره‌ای! عطش عجیبی در این شهر به هنر پیدا شده و از میان شاخه‌های مختلف هنر، تیاتر و سینما و عکاسی رونقی ویژه‌ای پیدا کرده و این دو یعنی بازیگری و عکاسی، بی نسبت با آنچه بوده، نیست.

در علاقه شدید نسل جدید به بازیگری می‌توان آن چهره دو گانه و دو روی شهر را دید؛ پیش از همه این شهر بود که معلم بازیگری بود.

خشکی خاک و فرهنگ، طراوت آب هنر را می‌طلبد و آب، ظرف می‌خواهد و ظرفش، دو چهرگی دیروز است که در بازیگری فرافکنی و امروزی می‌شود. عکاسی نیز، عرصه ثبت تصویر است. وقتی سفری یا مهمانی‌ای در شرف پایان است، عکس‌های یادگاری گرفته می‌شوند. نوستالژی گذشته، تنها به واسطه‌ عکس‌ها، حفظ می‌شوند. جوان قمی، به طور ناخودآگاه و ضمنی حس می‌کند که چیزی به سرعت در حال تمام شدن و گذشتن است؛ هم آن را دوست دارد و کنده شدن از آن برایش دشوار است و هم میل آینده و هوایی تازه دارد ولو در سایه شبح و خاطره گذشته. لذا از آن عکس می‌گیرد و رو بر می‌گرداند. عکس گرفتن، دل کند را ساده می‌کند. در عین حفظ خاطره‌ای از گذشته، فرد را از چنگال آن رها می‌کند. تنها راه عبور از چیزی، انداختن یک عکس خوب و جامع و واضح و متمایز از آن است. گذشته تا روایت نشود، نمی‌گذرد و امروز، قم در آستانه روایت شدن و سوژه شدن برای عکاسان است.

تاریخ ایتالیای روزهای رنسانس، بیش از هر نقطه‌ای در عالم، به قم امروز شباهت دارد. رُم پایتخت ایتالیا (که در تلفظی آلمانی همان قم می‌شود!) در کنار شهرهای دیگر، وارث مذهبی ترین دولت های مسیحی بود و البته مطلع دوران جدید. اتفاقا هنرهای نمایشی و تصویری مثل تیاتر و نقاشی نیز، نرخ شاه عباسی‌شان بود و خوب پا گرفته بود و این امر شاید یادآور این شعر معروف فردریش هولدرلین(شاعر آلمانی قرن ۱۹) باشد که می‌گفت؛ راه نجات همانجاست که خطر آغاز شده یا به قول سنایی خودمان(ره):

که بدین راه در بدی نیکی است
آب حیوان درون تاریکی است

چنان که افتاد غیردینی‌ترین فرهنگی که عالم‌گیر هم شد یعنی مدرنیته، از دل دینی‌ترین فرهنگ‌ها و خود کلیسا درآمد.

این تذکر را باید جدی گرفت و هنوز می‌توان جدی گرفت؛ هنوز قم امروز در پیوند با قم دیروز است ولو در قالب سوژه یک عکس. لکن اگر این تذکر جدی گرفته نشود و تصویر ایتالیای دوران رنسانس مایه عبرت نگردد، قم فردا ، هیچ نسبتی با امروز نخواهد داشت و دچار گسستی عمیق خواهد شد.

شهر ها حیاتی مستقل دارند و همیشه و هر وقت که دلمان خواست، نمیتوانیم تاثیر موثری در سرنوشت‌شان داشته باشیم. باید این تذکر‌ را که به مربوط به کل ایرانشهر است، جدی گرفت و از مجال اندک تاثیری که می‌خواهیم داشته باشیم، غافل نشد. جدی گرفتن این تذکر به چه معناست؟ آن خود مجالی دیگر و بحثی دیگر می‌طلبد اما اجمالا، اندیشیدن ملتماسانه در فتاد آن و دوری از بلندپروازی‌ها و بوالهوسی های فرهنگی است.

این سخن و کل این متن محدود به قم نیست و قم بهانه‌ای برای اندیشیدن در باب وطنی است که بخش عظیم جغرافیاش، خشک است و به قم شبیه که قم؛ آیینه تمام نمای ایران پس از انقلاب است.

در پایان باید به چاله چوله‌های فراوان خیابان‌های قم و کباب های خوشمزه‌ آن هم اشاره‌ای کرد و گفت، خوردن آن کباب‌ خوشمزه، به تحمل چاله چوله‌هایش، می‌ارزد. در باب رانندگی بد قمی‌ها و سپرهای اکثرا مالیده شده، در مجالی دیگر باید سخن گفت.پایان پیام/۱۱۰

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا